literaturedanesh

متن مرتبط با «سیاه» در سایت literaturedanesh نوشته شده است

ماهی سیاه کوچواو

  • ماهی کوچولو گفت:� هیچ کس زیر پای من ننشسته. من خودم عقل و هوش دارم و می فهمم، چشم دارم و می بینم.� همسایه به مادر ماهی کوچولو گفت:� خواهر ، آن حلزون پیچ پیچیه یادت می آید؟� مادر گفت:� آره خوب گفتی ، زیاد پاپی بچه ام می شد. بگویم خدا چکارش کند!� ماهی کوچولو گفت:� بس کن مادر! او رفیق من بود.� مادرش گفت:� رفاقت ماهی و حلزون ، دیگر نشنیده بودیم!� ماهی کوچولو گفت:� من هم دشمنی ماهی و حلزون نشنیده بودم، اما شماها سر آن بیچاره را زیر آب کردید.� همسایه گفت:� این حرف ها مال گذشته است.� ماهی کوچولو گفت:� شما خودتان حرف گذشته را پیش کشیدید.� مادرش گفت:� حقش بود بکشیمش ، مگر یادت رفته اینجا و آنجا که می ن,ماهی,سیاه,کوچواو ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها